اناهیتااناهیتا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

برای دخترم که دنیای من است

اولین افطاری

 دیروز بیست و ششم تیره بود تو دوماهت  تموم  شد باید واکسن دوماهگی بزنی ولی چون دیشب افطار دعوت بودیم و امروز هم خونه مامان جون گودبای پارتیه عموحمیده واکسنت رو میذاریم برای شنبه..... دیشب لباس قشنگی که مامان  جون معصومه سر سیسمونی برات خریده رو تنت میکنم ..هوا خیلی گرمه حتی با این لباس هم تنت داغه داغ بود .... تو خیلی دختر ارومی هستی تو خونه هر کی که باشی خیلی ارومی و اذیتی نداری مگر اینکه خوابت دیر بشه ولی دیشب تو فضای باز تو اون مراسم افطاری یه کولی بازی ای در اوردی که نگو شروع کردی به گریه کردن و هیچ کس نمیتونست ارومت کنه تا اینکه باهزار مکافات تو بغل من خوابیدی ....ولی نیم ساعت نشده بلند شدی و دوباره نق زدی ما هم مج...
27 تير 1392

دلدرد میشی

دختر گلم نمیدونم خودم رو مقصر بدونم یا نه چون تو خیلی دلدرد میشی ولی خیلی بی تابی نمیکنی تو از اون اولشم با هر چیزی راحت کنار میومدی فقط یه چیز رو زیاد دوست نداری اونم پستونکه که فقط چند ثانیه تو دهنت میمونه امروز صبح یعنی 24 تیر تو باز دلدرد شدی ولی بین این دلدرد خیلی خوش اخلاق رفتی و رو تختت بازی کردی ...
24 تير 1392

خاطره زایمان

چند روزی بود با مادر شوهرم میرفتیم پیاده روی طوری که قشنگ احساس میکردم سر بچم داره میاد پایین دوسه روزی رو پشت سر هم رفتیم به امید اینکه من ده روز تا زایمان طبیعی میتونم برم پیاده روی .... تو هفته 38 بودم دکتر برام سونو نوشته بود و من سونو رو گذاشتم برای روزی که میرم برای چکاب تا سونو رو به دکترم نشون بدم 24 اردیبهشت بود اون روز رو نتونستم برم پیاده روی ...شب همسری اومد خونه و گفت که فردا همراهم برای چکاب  میاد منم خیلی خوشحال شدم چون تا اونروز همیشه تنها میرفتم ...شام رو کشیدم ومشغول خوردن بودیم که تلفن زنگ خورد طبق معمول دوستم بود همیشه این ساعتا زنگ میزد همسری تل رو برداشت و کلی باهم کل کل کردن تو حرفاش گفت احتمال 50 درصد فردا بستر...
16 تير 1392
1